دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

عشق مولود زیباییست.

قدیس شرط پذیرش کتاب را دادن پول گذاشت و من نگذاشتم حتی کتاب را ببیند. می‌دانم بالاخره راضی می‌شود ولی بعد از اینکه کلی اعصاب من را خرد کرد.

امروز یکساعت در آزمایشگاه ژنتیک اصول مقاله نویسی علمی را به قدیس یاد دادم و بقیه اش ماند برای بعد. وقتی از توانمندی علمی‌ام تعریف می کند احساس خوبی دارم و می دانم قدیس تنها کسی است که عمق تفکر من را فهمیده است و این دلگرمم می‌کند.

**************
دلم برای نگاههای زیرزیرکی سر کلاسش تنگ شده هر چند گاهی نزدیک است که رشته کلام را از دست بدهم
ولی همیشه سر کلاس خدا کمک من است. احساس عجیبی نسبت به او دارم و داستان سوم کند ولی زیبا پیش می‌رود.

دوست دارم نفر اول دانشگاه شود و یکسره به دوره‌های بالاتر صعود کند. مطمئنم دانشمند بزرگی خواهد شد بشرطی که بخواهد. یکی از دعاهای سر نمازم همین است.

یکی از شعرهای سفیدم را داده‌ام یکی از بچه‌های شاعر کلاس نامگذاری کند . بچه با استعدادی است ولی کم درسخوان. متاسفانه.

عکسهای نمک آبرود خیلی بامزه بود وعکسهایی که من گرفتم خوب ظاهر شده بود . خاطره انگیز و فراموش نشدنی بود.



دلم تنگ است

علم چیست فلسفه چیست را آوردم نیومده بود سه شنبه میدم قضاوتو میذارم به عهده خودش.
امروز یکی از پسرا که تازه به طرفم اومده باهام حرف زد و ازم کمک خواست. دو تا از همکلاسیا حالشو گرفتن حسابی. دوست دارم کمکش کنم ولی اون که میتونه تو این قضیه همراهم باشه فعلا در حال قایم باشک بازی با منه همین باعث میشه پروسه طولانی بشه.
پارسال برای قدیسم یه کتاب محشر از نمایشگاه خریدم و اونقدر خوشش اومده بود که علیرغم عادتش قیمتشو نپرسید. امسال بخاطر متاهل شدنش نمی‌خواستم چیزی بخرم ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم. انگار خوشحال کردنش عادتم شده و شاید هم ناخود آگاه اینو یه جور عبادت میدونم.

                                     ********
دوسال پیش داستان شادی(قدیس) رو شروع کردم و هنوز تموم نشده سر و کله نازنین پیدا شد و داستان نازنین رو شروع کردم
 و الان تو فصلای پایانیش گیر کرده بودم که سروکله این سومی پیدا شد که هنوز اول داستانه ودارم باهاش زندگی میکنم. خیلی کند پیش میره و اگه اسم داستانو بگم همه چی لو میره و خودمم تبدیل به یه داستان ناتمام میشم.
بعد از ازدواج قدیس قلمم خشک شده بود ولی دو ماهیه که تا دلت بخواد دوبیتیو غزلو شعر سفید بلغور کردم و این از برکت وجود اونه.
بقول حسنی من دیگه حرف نمیزنم خودافظ!

بهانه ای برای حرفها و شعرهایم

خدا را شکر می‌کنم  در زمانی زندگی می‌کنم که می‌توانم با روشهای مختلف یاد بگیرم و یاد بدهم. بخاطر داشتن دوستان خوبی مانند شیرین که فتح بابی نو در زندگیم شد و بخاطر این همه خوبی که پیرامونم را فرا گرفته نماز سپاس به درگاه قدسی‌اش بجا می‌آورم.