آینه ها از هر سو
تصویرم را می شکنند
و تردیدها ذهنم را به دو نیم می کنند
زنجیرهای ماندن می پوسند
و بر جاده های رفتن
خار گسترده است
*****
اکنون که همه ی رنج تنهایی ام را
در سجاده ای به قداست خواستن می گذارم
اشکها
در پشت مژگان شب آلودم
می خشکند
تا بعد...
هر بار که از هجر تو بی تاب شدم
چون خاک کویر تشنه و بی آب شدم
آنگاه، به کوی تو رسیدم، خسته
از چشمه ی لبهای تو سیراب شدم
تا بعد...
خدا
روح مسیح را
در کالبدی به زیبایی شقایق دمید
و خدا
روح یک پروانه ی تنها و عصیانگر را
در کالبدی دمید
که تا بی نهایت هستی
بر گلبرگ شقایق
نماز گزارد.
تا بعد...