از کلام دلنشینت مست و شیدا میشوم
با نگاه نازنینت در تو پیدا میشوم
هر شب و روز جلوهگر در سجدهگاهم میشوی
در حریم ساحل عشق موج دریا میشوم
۳۰/۵/۱۳۸۲
خانه مادر
امروز عجب هوس جبران خلیل رو کردم. کتاب یوحنای مجنون تو دستمه و انگار از اعماق ضمیر من داره حرف میزنه:
« ای کسی که به دلم نزدیک و از دیدهام دوری و مرا از خودم جدا ساختهای و حال مرا با زمانهای دور و فراموش شده پیوند میدهی آیا طیف فرشتهای از دنیای جاودانه آمده تا دروغین بودن زندگی و ضعف بشر را شرح دهد یا اینکه پادشاهی از جنیان بود که از شکافهای زمین نمایان شد تا خردم را به بردگی بگیرد و مرا مسخره جوانان قبیلهام سازد؟ تو کیستی و این فتنه های کشنده و احیاگر چیستند که قلب مرا فرو گرفتهاند؟ این احساسات که درونم را سرشار از نور و نار کردهاند چه حقیقتی دارند. من و این ذات نوینی که آن را نیز خود میخوانم و او از من بیگانه است کیستیم؟ آیا جرعهای از آب حیات را با ذرههای هوا سرکشیده و توانی یافتهام که رازها را در آن سوی حجاب میبینم و میشنوم؟ یا اینکه شراب وسوسه بود که از آن مست شدهام و چشم دیدن حقایق معقولات را از کف دادهام؟»
تا بعد...