دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

تو.....من...... !


تو از قبیله‌ی مهربانی

من از تبار اشک

تو از سلاله‌ی پاکان

من از نسل خاک

تو از جنس ایر

من از سرزمین باران

تو از حرارت خورشید

من آتش شمع

تو انتهای ناز

من آغاز بوسه

تو خواهش بودن

من راهی همیشه‌ی رفتن

تو تبلور قشنگ عبادت

من جانماز کهنه‌ی عشق

تو جاودانه‌ی پاکی

من در اندیشه‌ی تعمید

تو یک سبد گل سرخ

من قطره‌ی شبنم

تو میلاد زندگی

من پایان مرگ

...

تو از قبیله‌ی شیرین

من از تبار فرهاد




تا بعد...

قطار !



قطاری به میعادگاه شهادت می‌آید، و کسی نمی‌داند زیبای کوچک، در وسعت بوته‌ها، تپه‌ها و

آسمان آبی که از پنجره عبور می کنند، در ژرفای اندیشه‌اش چه می‌جوید.


و از این سو، چشمهایی خسته ولی مشتاق، در اندیشه‌ی او قطار سرنوشت خویش را دنبال می‌کند.



                                                        


تا بعد...

زیارت !


به شهادتگاه رضا رفتم

برای عشق

برای وصل

برای زیارت

و شد آنچه می‌باید...

و رهآوردم،

سرمستی

آرامش

...

...

پرواز ...





تا بعد...