دیریست با اشک تو در خون غنوده ام
یک دفتر عاشقانه به شبها سروده ام
با شادی ات شناور دریای خنده ها
در هر نفس همیشه به یاد تو بوده ام
تا بعد...
سر خورشید بر آن نیزۀ خونین می گفت
که چه ها بر سر این پیکر صدچاک گذشت
(نصراله مردانی)