امروز دلم از یه چیزایی گرفته بود نتیجه ش این شد:
دیری است ما در شهرمان باران نداریم
دیگر نشان از سایه ی ایمان نداریم
لبخند ما بینی اگر از فرط گریه است
حتی به کرمان پسته ی خندان نداریم
خوابیده در هر گوشه از شهر یک گرسنه
ماه صیام است گوئیا شعبان نداریم
زشتی و زیبایی چنان در هم فرو رفت
گویی فرشته اند همه، شیطان نداریم
صدق و صفا و راستگویی پیشه ی ماست
چیزی برای یکدگر پنهان نداریم
اندیشه آزاد است و مردم گشته سالار
در هیچ جای این دیار زندان نداریم
خشکی اگر اکنون بلایی در جهان شد
دیری است ما در شهرمان باران نداریم
تا بعد...