تو طلوع یک امیدی تو غروب بی کسی ها
مث یک ستاره هستی تو شب دلواپسی ها
تو نوید آفرینش واسه بودن یه دریا
به طراوت یه قطره روی برگ اطلسی ها
تا بعد...
گمانم شدی از ازل آشنا
که گشتم به چشمت چنین مبتلا
گمانم شدی ساغر هر شبم
غزل های من می ستاید تو را
تا بعد...
غما رو کن اسیر با یک تبسم
شب و از من بگیر با یک تبسم
تو که باشی زمان معنا نداره
چقد زود میشه دیر با یک تبسم
تا بعد...