پدر قدیس به دیار باقی شتافت و من فقط یک پیام تسلیت فرستادم:
به نام خدا
ما ز دریاییم و دریا میرویم
من زبانم ناتوانتر و قلمم لرزانتر از آن است که بتوانم در سوگ مرد بزرگی چون او سخنی بگویم یا بنویسم. مگر میشود چهره نورانی او را از ضمیرمان پاک کنیم. مگر میشود نالههای شبانه او را در سوگ شهادت فرزند فراموش کنیم. مگر میشود آن نگاه مهربان را که جلوهای از رحمت خداوند بود، از خاطر ببریم. ولی تقدیر را چه میتوان کرد که همه تسلیم اوییم. اختیار تولد و مرگ از ما سلب شده است و کالبد ما چند صباحی امانتدار روان ما در این دیار غربت است. پس در سوگ آن بزرگ به درگاه خالقش پناه می بریم که او آرامبخش دلهای غمین و مصیبت زده است.
یک دو بیتی نثار میکنم به روان پاکش:
سجادهی عارفانهات تنها ماند
داغت به دل سرو و شقایقها ماند
غم بذر صد افسوس به هر جا پاشید
ننگ ابدی به دامن دنیا ماند
ارادتمند
برادر کوچک شما
محمد بابائی
برای دیدن تو لحظهها را میشمارم
سر راهت نشسته سایهها را میشمارم
شکیبایی دریا شد حدیثی از غم رویت
به روی قاب عکست بوسهها را میشمارم
۸۲/۶/۲۶
خانه
تا بعد...