از برایم عاشقی، دین و ایمان است و بس
کار هر روز و شبم، عشق پنهان است و بس
کاش پایانی نداشت، یارب این باران اشک
پیش دریا زندگی، مهر خوبان است و بس
۱۸/۷/۸۲
تهران
تا بعد....
...وقتی اولین نوشتهشو که یه دعا بود بهم داد، به استعدادش پی بردم و تشویقش کردم که ادامه بده......تا اینکه نادونی و حسادت دیگران باعث سردی اون از من شد...... تا اینکه دیروز یه شعر سفید ازش به دستم رسید که فکر میکنم تمام احساسش رو تو این شعر ریخته:
سراب وجودت را از دور
و از پس پردههای ریا
دریایی میپنداشتم
چه کنم که چشمانم
تشنه عظمت و پاکی دریاست
و آن را میجوید
و میخواهد
من هرگز دریا را
از چشمانم نخواهم گرفت
تو هرچه هستی باش
و من
بر این باور ساده دیرینهام
خواهم ماند
و به جای تو
باورم را از تو دوست خواهم داشت
و عمق نگاهم را
به قعر باور دریاییام
خواهم برد
تا بعد.....
با اینکه عیده، ولی دلم آشوبه. آروم و قرارم رو از دست دادم. مثل بچهها شدم. امروز یه دوبیتی که چند روز پیش سروده بودم رو قرار بود اینجا بذارم ولی مصلحت ایجاب میکنه که فعلا از اون صرف نظر کنم. به جاش یه دوبیتی که چند سال پیش سرودم و خیلی دوستش دارم رو میارم:
صد آینه در چشم فریبای تو پیداست
ژرفای نگاه تو تداعیگر دریاست
در فصل حضورت همه جا پر ز ترانه است
با رفتن تو هر نفس آلوده غمهاست
پاییز ۷۹
تا بعد...