آنی تو
آن کنایهی مرموز
که در نهفت عشق روان است.
دانستنش ضرور،
و گفتنش محال!
تو .... ، آنی تو.
*
از ما گذشت
باید به ابر بیاموزیم
تا از عطش گیاه نمیرد.
*
باید به قفلها بسپاریم
با بوسهای گشوده شوند
بی رخصت کلید. نصرت رحمانی
تا بعد.....
محمد
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1382 ساعت 11:36 ب.ظ
قشنگ بود
سلا
شعر قشنگی بودبه من هم سر بزن
سلام....
قشنگ بود.......
سلام
مرسی که اومدی ... ببخشید اگه کوتاهی از من بوده قول میدم همیشه بیام پیشت ... شاد باشی
عالی بود بیا پیشم نظری پزونه
سلام
چرا کنایه ؟!!!!!!!
محمد عزیزم سلام ...
و ما بر قفلهای درب سرزمین دریایی ات بوسه می زنیم تا امواج مهرت همچنان بر ما جاری باشد.
ارادتمند
آن روزها رفتند/آن روزهای خوب /آن روزهای سالم سرشار/آن آسمان های پراز پولک ... دیگه به ما سر نمی زنی ؟!