انگشتانم در نیاز گونههای یخزدهات
میسوزند
قطعات به خون نشستهی قلبم
تصویر تو را تکرار میکنند
مژههای همیشه دریاییام
قطرات وجودت را
به میهمانی باران میبرند
در ثانیههایی که تداعیگر
سیاهی چشمهایت هستند
آرزوی با تو بودن
حاجت عاشورایی من است
نازنینم، بیا
تا طلوع دوبارهی بودنم را
جشن بگیرم
تا آرامش وجود خاکستریام را
به رنگ شادی درآورم
تا در سایهی مهربانیات
بیاسایم
تا باز، دامان آلودهام
پذیرای خستگیهایت باشد
۱۰/۱۲/۸۲
تاسوعای ۸۲
تا بعد....
نازنینم بیا...بیا...بیا...خدایا..داری میبینی دیگه..پس کمک کن..به اون..به من..و...!
محمد عزیزم سلام ...
و در آرزوی با تو بودن
همیشه میهمان بارانم...
ارادتمند
می آید...
زیبا بود...
استاد زود زود آپدیت کن
به نوشته هاتون و شعراتون نیز دارم
باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام عزیز کم پیدا !
ارادتمند
بیا و پر کن حجم بزرگ تنهائیمان را