دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

لبخند !

 

با اینکه می دونست گاهی پشت سر این و اون زیاد حرف می زنه و این کارو اصلا دوست نداشت ولی این باعث نمی شد که نظرش راجع بهش عوض شه. این دوست نداشتن شاید به خاطر این بود که چند سال پیش نذر کرده بود که غیبت نکنه و نذرش ادا شده بود. به هرحال اون براش یه قدیس بود. کسی که حاضر بود براش بی وقفه کار کنه بدون چشمداشت و بدون منت. رفتارش مثل یه عاشق تمام عیار بود ولی خودش بهتر می دونست که احساسش عاشقانه نیست با اینحال از این جذبه ای که ایجاد شده بود در عین حال که ازش سردر نمی آورد به شدت احساس شعف همراه با آرامش می کرد.  

گاهی با خودش می گفت: شاید عشق هم مثل خیلی از مفاهیم دیگه مطلق پذیر نیست و این درگیری عاطفی رو بشه نوعی عشق تلقی کرد ولی ار اونجاییکه رابطه اش با قدیس هیچ جاذبه جنسی براش نداشت و حتی از اینکه می دونست بعضی از همکاراش به اون نظر دارن، هیچ حسادتی رو تو خودش پیدا نمی کرد، با تعریفی که از عشق داشت جور در نمی اومد.

قدیسش می گفت: تو رو خدا سر راه من قرار داده که تو کارام لنگ نمونم و اگه تو نبودی معلوم نبود چی به سر من و پایان نامه تحصیلیم می اومد و جواب این حرف همیشه لبخندی بود که ترکیبی از تواضع و خوشحالی ازش پیدا بود.

الآن هم که قدیس ازدواج کرده و مشغول کاره اونطوری که خودش میگه امیدش و تکیه گاهش همیشه  اونه و باز هر از گاهی کاری بی ریا و بی مزد منتظرشه تا آرامشی کوتاه رو تجربه کنه و باز همون حرف و همون لبخند.

 

 

 

تا بعد...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد