دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

میلاد مصطفی مبارک.

عجب عید میلادی داشتم . همش کار و کار و کار با عدد و رقم و ...

وبلاگمو به قدیس دادم خدا کنه نظراشو بنویسه.

بعد از چند ساعت کار فایل صوتی رو که برام میل کرده بود برای دویست و هفتاد و چندمین بار گوش کردم بعد دفتر خاطراتمو باز کردم و چشمم به شعر گونه‌ای خورد که پارسال برای قدیس نوشتم و تو داستان قدیس بطور کامل آوردم ولی دو بند اولش خیلی تو حال و هوای اون فایل صوتی که شرحش رفت بود. دو بند اولش اینه:

< صدایت چون ترنم باران  چون صدای جویباران  چون آواز پرندگان مهاجر   زیبایی موسیقی خداست و شنیدن آن عبادتی عارفانه.

کلماتی که با زبان و لبهای تو ادا می‌شوند  چون قطره‌های بارانی هستند که بر جان کویری من می‌بارند و به آن حیات دوباره می‌بخشند. پس بگو تا بشنوم که برای من نه موضوع سخن که خود سخنت زیباست.>

 امشب باید درس فردارو آماده کنم پس خداحافظ .    

خدایا شمع مرا حفظ کن. آمین!

امروز نمی‌خواستم چیزی بنویسم ولی از جلسه قرآن که آمدم هوس نوشتن کردم. حالا تو وب می‌نویسم که اونم بخونه.

خدایا شمع مرا حفظ کن. تا به یه عده و خودم ثابت کنم که عشق اون چیزی نیست که گربه ها روی دیوار خونه‌ها و مگسها روی پرده اتاق و ... انجام میدن. عشقی رو می‌خوام که پروانه‌ها با اون بالهشونو با شعله شمع می سوزونن و از سوزش بالهشون لذت می برن و خوشحالن که با تاسی به معشوق تونستن به اطراف خودشون نور هدیه کنن.

آتش آن نیست که از شعله ان خندد شمع
 آتش آن است که در خرمن پروانه زدند

************

جلسه قرآن ما هم حکایت عجیبیه. اونجا از آدمی که بدون اجازه یک آخوند آب هم نمی‌خوره پیدا میشه تا منی که اصلا وجود روحانیتو آفت دین و دیانت میدونم. با اینحال خیلی با صفاست چون هیچکس بخاطر تظاهر و فخر فروشی و پست و مقام و اضافه حقوق نمیاد. استاد قرآنمونم یکی از بچه مسلمونای باحاله که فقط من میدونم تحریراشو از مرضیه و دلکش تقلید میکنه و برای همین قرائتش زیبا و دلنشینه. و این یه رازیه بین من و اون.

*************

دلم نمیاد نوشتنو قطع کنم ولی اینقدر کار آنالیز و تفسیر آماری دارم که باید تا صبح بشینم . کامپیوترو باید از اول ستاپ کنم الانم که تو کافی نت نشستم به شوق اون عزیزیه که حرفام براش خنده
داره . سرعت تایپمم افتضاست و اینم مزید بر علت برای خداحافظیه.

یکی از بدبختیهایی که از بچگی گریبونمو گرفته اینه که به محض اینکه میخوام طنز بنویسم روحم اونقدر حساس و شکننده میشه که اگر جلوی اشکامو نگیرم آبروم میره.

کیبرد داره خیس میشه و تا مجبور نشدم که خسارت بدم خداحافظی میکنم.

عشق مولود زیباییست.

قدیس شرط پذیرش کتاب را دادن پول گذاشت و من نگذاشتم حتی کتاب را ببیند. می‌دانم بالاخره راضی می‌شود ولی بعد از اینکه کلی اعصاب من را خرد کرد.

امروز یکساعت در آزمایشگاه ژنتیک اصول مقاله نویسی علمی را به قدیس یاد دادم و بقیه اش ماند برای بعد. وقتی از توانمندی علمی‌ام تعریف می کند احساس خوبی دارم و می دانم قدیس تنها کسی است که عمق تفکر من را فهمیده است و این دلگرمم می‌کند.

**************
دلم برای نگاههای زیرزیرکی سر کلاسش تنگ شده هر چند گاهی نزدیک است که رشته کلام را از دست بدهم
ولی همیشه سر کلاس خدا کمک من است. احساس عجیبی نسبت به او دارم و داستان سوم کند ولی زیبا پیش می‌رود.

دوست دارم نفر اول دانشگاه شود و یکسره به دوره‌های بالاتر صعود کند. مطمئنم دانشمند بزرگی خواهد شد بشرطی که بخواهد. یکی از دعاهای سر نمازم همین است.

یکی از شعرهای سفیدم را داده‌ام یکی از بچه‌های شاعر کلاس نامگذاری کند . بچه با استعدادی است ولی کم درسخوان. متاسفانه.

عکسهای نمک آبرود خیلی بامزه بود وعکسهایی که من گرفتم خوب ظاهر شده بود . خاطره انگیز و فراموش نشدنی بود.