دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

امروز دلم از یه چیزایی گرفته بود نتیجه ش این شد:

دیری است ما در شهرمان باران نداریم
دیگر نشان از سایه ی ایمان نداریم

لبخند ما بینی اگر از فرط گریه است
حتی به کرمان پسته ی خندان نداریم

خوابیده در هر گوشه از شهر یک گرسنه
ماه صیام است گوئیا شعبان نداریم

زشتی و زیبایی چنان در هم فرو رفت
گویی فرشته اند همه، شیطان نداریم

صدق و صفا و راستگویی پیشه ی ماست
چیزی برای یکدگر پنهان نداریم

اندیشه آزاد است و مردم گشته سالار
در هیچ جای این دیار زندان نداریم

خشکی اگر اکنون بلایی در جهان شد
دیری است ما در شهرمان باران نداریم


تا بعد...

مرگ یک ترانه !


به یاد مرتضی پاشایی. هنرمند جوان از دست رفته ...


هزار حرف عاشقانه در گلو گره خورد
خبر مرگ یک ترانه در گلو گره خورد
.
غروب دلخستگی بود و گاه هجرت بود
و اشک که دانه دانه در گلو گره خورد
.
شروع رفتن تو بود و جاده های سیاه
و گریه های بی بهانه در گلو گره خورد
.
حلول حنجره ات آشیان دل ها بود
هوای خلوت عاشقانه در گلو گره خورد
.
شبی نبود به بلندای آن شب منحوس
و بغضی عجیب شبانه در گلو گره خورد
.
میان این همه فریاد، چقدر حیرانم
و یک سکوت، ناشیانه در گلو گره خورد


تا بعد...

غبار جان !


من از غزال چشم تو، غزل غزل سروده ام

و در پناه عشق تو همیشه زنده بوده ام

در این زمان که عاطفه به گل نشسته نازنین

میان اشک، نفس نفس غبار جان زدوده ام


تا بعد...