قدیس شرط پذیرش کتاب را دادن پول گذاشت و من نگذاشتم حتی کتاب را ببیند. میدانم بالاخره راضی میشود ولی بعد از اینکه کلی اعصاب من را خرد کرد.
امروز یکساعت در آزمایشگاه ژنتیک اصول مقاله نویسی علمی را به قدیس یاد دادم و بقیه اش ماند برای بعد. وقتی از توانمندی علمیام تعریف می کند احساس خوبی دارم و می دانم قدیس تنها کسی است که عمق تفکر من را فهمیده است و این دلگرمم میکند.
**************
دلم برای نگاههای زیرزیرکی سر کلاسش تنگ شده هر چند گاهی نزدیک است که رشته کلام را از دست بدهم
ولی همیشه سر کلاس خدا کمک من است. احساس عجیبی نسبت به او دارم و داستان سوم کند ولی زیبا پیش میرود.
دوست دارم نفر اول دانشگاه شود و یکسره به دورههای بالاتر صعود کند. مطمئنم دانشمند بزرگی خواهد شد بشرطی که بخواهد. یکی از دعاهای سر نمازم همین است.
یکی از شعرهای سفیدم را دادهام یکی از بچههای شاعر کلاس نامگذاری کند . بچه با استعدادی است ولی کم درسخوان. متاسفانه.
عکسهای نمک آبرود خیلی بامزه بود وعکسهایی که من گرفتم خوب ظاهر شده بود . خاطره انگیز و فراموش نشدنی بود.