دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

تبعید!

 

اومده بود. بازم بی خبر و همه رو ذوق زده کرده بود. از معدود کساییه که وقتی حرفاتو می شنوه فقط فکر می کنه. نه متهم می کنه نه حکم صادر می کنه  نه نصیحت. اگه موافق باشه می گه همینه و اگه مخالف می گه نه....نه....نه، گاهی هم می گه هم آره هم نه، بعدش توضیح می ده. با اینکه سواد دانشگاهی نداره یه دنیا فهم و معرفته . میشه ساعت ها باهاش بود و خسته نشد. یه بار که تصادفاً از مواد جاذبه الرطوبه حرف می زدیم، بهش گفتم تو هم مثل این مواد جاذبه الرطوبه ای. هرچی می شنوی جذب می کنی. وقتی آدم باهات حرف می زنه حرفش برنمی گرده بخوره به خودش. خندید. و گفتم اینه که جذابت کرده. خندید، یه طوری که انگار خوشش اومد.

یادمه وقتی رفت من دانشجوی ترم اول بودم سال 62 بود. چند بار برام نامه نوشت. از سختیاش می گفت و از اینکه زبون آلمانی چقدر سخته و می گفت تازه می فهمم زبون فارسی رو چقدر کم می شناسم. نامه هاشو هنوز دارم.

سال 70 بود به نظرم. داشتم پایان نامه فوقمو کار می کردم. یه غروب در زدن. یهو جلوم ظاهر شد. خودش بود ولی باورم نمی شد. خیلی تأسف خوردم که هنوز ذهنش درگیر چیزاییه که به خاطرش رفته بود. روم نشد بهش بگم عمرتو تلف کردی. ولی الان می دیدم به یه شناخت منحصر به فرد و کم نظیر رسیده، هرجند نسبت به سنش دیر، با اینحال خوشحال بودم که راهشو پیدا کرده و به یه آرامش درونی رسیده که من همیشه حسرتشو خوردم.

دیدم در باره زرتشت، مسیح و بودیسم مطالعه هایی کرده ولی پیرو هیچکدوم نیست و به یه باورایی رسیده که انگار خودش پیامبر خودشه. وقتی براش از شباهتهای عرفان مدرن و مدیتیشن و عرفان قدیم ایران می گفتم خیلی به ذوق می اومد و جالب بود براش. حس می کردم که تجربه های شخصی داشته که اینجور درک می کنه.

به نظرم خسرو تو اون شرایط کشور که رفت، می خواست یه جور اعتراض کنه. اعتراض به جامعه ای که درکش نمی کرد، اعتراض به خودش به ایرانی بودنش و به اطرافیاش که جز نصیحت کردن کاری بلد نبودن. یه جورایی خودشو محاکمه کرد و حکم به تبعید خودش داد. الان دیگه پاگیر پسرشه. باید از پسرش مراقبت کنه که مادرش یه زمانی زنش بوده ولی الان جداست. همه کار و زندگیش اونجاست. دلش اینجا.

هر بار که میاد و می خواد بره دلم خیلی می گیره ولی این بار دلگرفتگیم خیلی شدید بود. برای اینکه اشکامو نبینه از مهمونی خداحافظیش زود زدم بیرون.

باز منتظرم بیاد. بیاد تا همه حرفا و احساسمو تو خودش جذب کنه بدون اینکه نصیحتی کنه یا سرزنش. فقط گوش بده و لبخند بزنه تا آروم شم.  

 

 

 

تا بعد...

دل !

همیشه نقش ساغر می کشه دل

برای خنده هات پر می کشه دل

به شوق دیدن چشم قشنگت

به هر آیینه ای سر می کشه دل 

 

 

تا بعد...

باور چشم !

 

من و آرزوهای بی سر شده 

و عشقی که نشکفته پرپر شده 

چو رویای شبهای تنهاییم 

به چشمان من گریه باور شده  

 

  

تا بعد...