در حضور تو
دریا آبی بی کرانش را
به ماهی ها می بخشد
و نسیم
در گوش ابرها
ترانه ای با آهنگ جویبار
نجوا می کند
تا بعد...
چشم مستت می خرامد بر دو چشم خسته ام
با حضورت از همه دلواپسی ها رسته ام
تو نمی گویی چرا از من گریزانی و من
از سحرگاه ازل پیمان خود را بسته ام
تا بعد...
من و دلتنگی یک لحظه با هم
تو و پروانگی های دمادم
تو و یک سینه ی لبریز پاکی
من و شبها که سرشار از تو هستم
تا بعد...