من از غزال چشم تو، غزل غزل سروده ام
و در پناه عشق تو همیشه زنده بوده ام
در این زمان که عاطفه به گل نشسته نازنین
میان اشک، نفس نفس غبار جان زدوده ام
تا بعد...
سرم شور است و شیدایی دلم تنگ
شبم لبریز تنهایی دلم تنگ
تو رفتی و نماندی تا ببینی
به نامم ننگ رسوایی دلم تنگ
تا بعد...
شدم تندیس سرد بی کسی ها
و تو آیینه ی دلواپسی ها
شبم اشک و تمام روزهایم
به یادت پرسه گرد اطلسی ها
تا بعد...