پرستوها باز می گردند
شاپرکها شهد گلها را مستانه سر می کشند
اما چشمهای دریایی
در انتظار پاییز
به شکفتن شکوفه ها
لبخند می زنند.
تا بعد...
باز در امتداد چشمان شرقی ات
در میهمانی شب پره ها
با سیاهی شب هماغوش می شوم
و تا پگاه
بسترم را با اشک
تطهیر می کنم
و این تقدیر را
تا طلوع رستگاریم
بر روح سرکشم
رقم خواهد زد
تا بعد...