شدم شیدا شدم دیوونه ی تو
اسیر خنده ی مستونه ی تو
همیشه آرزوم اینه یه روزی
بشم تو کلبه ای همخونه ی تو
تا بعد...
دفترم
- چه بی نظم -
از نفسهایت حکایت می کند
حتی وقتی
آیهَ الکرسی را زمزمه دارد
و مادرم
بی آنکه نام تو را بداند
با چشمهایی از جنس کویر
دعایت می کند
هیچکس نمی داند
در ورای تراوت دست هایت
و لبخندهای نسیمانه ات
رنجی مسیحانه
ضجه می زند
و مریم
از پاکی تو زاده می شود
هر لحظه
و باز نفس های توست
که واژگانم را به اسارت می برد
و باز
دفتری دیگر
تا بعد...
تا بعد...
بر شاخه های خزان زده
شبنمی نشست
واینک جوانه ای
به خورشید سلام می کند
و لبخند شاپرک بر پایان عطش
یادآور شکفتن است
و تازگی لحظه های در پیش
تا بعد...