انگار...

 

انگار سر کوچة شب خونه کرده بود

زلفای ماه و تو خواب شونه کرده بود

انگار ستاره ها عاشقش بودن

دلتنگیاشونو پیمونه کرده بود

انگار همه خاطره هاش عاشقونه بود 

اونکه سر کوچة شب خونه کرده بود 

تا بعد...

همگام !

آرام برو که با تو همگام شوم

وارسته ز هر فریب و هر دام شوم

در لحظه ی دیوانگی و  شیدایی

با نغمه ی خنده هایت  آرام شوم

  

 

 

تا بعد...