دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

شبهای دریایی !



باز بیدارم

با ظاهری آرام

و سینه‌ای مواج

باز می‌گریم

بی صدا  بی هق‌هق

شب

همنشین دیرینم

چقدر صبورانه می‌نگرد

نه نصیحتی

نه سرزنشی

که می‌داند بی اثر است

شب می داند اشکهایم همیشگی است

شب می داند نجواهای حزینم از دهلیز قلبم می‌آیند

او مرا دوست دارد

و من او را

که یار خستگی‌ناپذیر شب نشینان و شبگردهای عاشق است.





تا بعد...





تطاول !



بهت گفته بودم که نذار فاصله دیدنمون اینقدر طولانی بشه. برات گفتم که حافظ می‌گه:


این تطاول که کشید از سر هجران بلبل

تا سراپرده‌ی گل نعره زنان خواهد شد


اون روز که بعد از مدتها همدیگر و دیدیم، دیدی اشکامون بند نمی‌اومد. دیدی گریه های مردونم چقدر غرورم و به بازی گرفته بود.


حالا دیگه نذار بقیه‌شو بگم...






تا بعد...

دعوت !



نازنینم

آنطور که هستم پذیرایم باش

نه آنطور که می‌خواهی

که حوضچه‌ی اکنون

تو را به عشقی راستین

                                         دعوت می کند

و دریا

در تلاطم بودنش

چقدر شاعرانه

همه‌ی آبی‌اش را

                        - بی چشمداشت-
نثارت می‌کند

به این امید که

در خاطره‌اش

                          جاودان بمانی.





تا بعد...