دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

مسلخ !



باز عشق را کشان کشان به مسلخ عدالت بردم. باز قلبم شرحه شرحه شد تا عدالت را در محکمه وجدان اجرا کنم. ولی نمی‌دانم این سرای ویران، این عشقخانه‌ی بی در و پیکر دیگر بار کدام آواره‌ای را میهمان خواهد کرد.  و این برزخهای میان عشق و عدالت تا به کی این پیکر تکیده و رنجدیده را زیر شلاقهای بی رحم دلدادگیهایم شاهد خواهند بود.

سینه مالامال درد است ای طبیبا مرهمی....


تا بعد...

دیدنی است !




فصل بارانی چشمم، گریه هایم دیدنی است

در مسیر عشق پاکت، شیوه‌هایم دیدنی است

قبله‌گاه سجده هایم، نازنین، چشمان توست

در صبوریهای جانکاه، شکوه هایم دیدنی است


فروردین ۸۳
خانه

آتش دل !



...دلم تنگ است. احساس می‌کنم انرژی‌ام روبه اتمام است. فکر می‌کنم از منبع انرژی دور افتاده‌ام. نمی‌دانم دچار چه نفرینی شده‌ام. دقیقه‌ها و ساعتها به سختی می‌گذرند. سکوتم بلندتر از فریاد است و خنده هایم بی محتوا و تهی شده‌اند. گاه حتی سر کلاس تمرکزم را از دست می‌دهم...

...دیروز برای گرفتن انرژی تلفن زدم ولی جواب سلام من قطع شدن تماس بود. احساس کردم عزیزترینم را رنجانده‌ام. دنیا در نظرم تیره و تار شد.  دستهایم می لرزید. خدایا چه گناه ناخواسته‌ای مرتکب شده‌ام که سزاوار چنین مجازات سختی باشم. از خودم بدم می‌آید، به حدی که حتی برای مرتب کردن سر و وضعم به آینه نگاه نمی‌کنم و از دخترم مریم می‌خواهم که گزارش سر و وضعم را به من بدهد.

...باید به حضرت رضا پناه ببرم. هر وقت اینطوری می‌شوم تنها جایی که آرامم می‌کند حرم مقدس آن بزرگ است. نمی‌دانم شاید به همین زودیها بروم. دو سال پیش بود که اتفاقی قسمت شد و رفتم و تمام رنجهایم را جا گذاشتم و با مخزنی پر از انرژی بازگشتم. بعد از نوشتن این دوبیتی در حرمش، احساس سبکی کردم...




      از سر سودایی خود شکوه‌ها دارم رضا

      کن نگاه از روی لطف بر چشم خونبارم رضا

      آنچنان آتش گرفته هستی‌ام از مهر او

      کی گذاری مرهمی بر جان بیمارم رضا