باز عشق را کشان کشان به مسلخ عدالت بردم. باز قلبم شرحه شرحه شد تا عدالت را در محکمه وجدان اجرا کنم. ولی نمیدانم این سرای ویران، این عشقخانهی بی در و پیکر دیگر بار کدام آوارهای را میهمان خواهد کرد. و این برزخهای میان عشق و عدالت تا به کی این پیکر تکیده و رنجدیده را زیر شلاقهای بی رحم دلدادگیهایم شاهد خواهند بود.
سینه مالامال درد است ای طبیبا مرهمی....
تا بعد...
میفهمم و میفهمم و میفهمم...:((
مگر عشق همان عدالت نیست؟
سلام عشق مثل یک آتیش است که قلب عاشق ذوب می کنه
و......
دیگه وقته رفتنه...:)
سلام. خوبی؟ والله چی بگم از این عشق که هیچ کس رو بی نصیب نمیذاره بالاخره زهرشو به همه میزنه ولی به من هنوز نزده . منظرش هستم
نمی دانم از کدامین منظر مینگری کهعشق و یدالت را تقسیم میکنی که از دیده من عاشق عدل را نمینگرد ...
fekr konam hanooz nafahmidameshgh chie
سلام.مدتی که نبودم بعد هم که برگشتم نمی تونستم بلاگ اسکای رو باز کنم .دلم برای نوشته های دریایی تنگ شده بود ... اگر مرهم را یافتی خبرکن !... پیروز باشی