نمیدانم
هنگامه دیدارمان چه خواهد شد؟
به چشمهایش میتوانم خیره شوم؟
اشکهایم جاری خواهد شد؟
یا
در دم جان خواهم سپرد؟
یا اینکه
خودم را به بیراهه خواهم زد؟
نمیدانم
این احساس جانفرسا را تا کی به دوش خواهم کشید؟
نمی دانم
۸۲/۶/۳۰
خانه
تا بعد....
.... راستی که تو این دنیای مجازی چه اتفاقایی میفته. محبتها دوستیها گلهها شوخیها ... یه جورایی قشنگ و اسرار آمیز هستند. کسایی رو که تا حالا ندیدی چنان دلت براشون تنگ میشه که اشکات درمیاد. عشق از مسیر سیمهای مخابراتی عبور میکنه و تو قلب معشوق میشینه و اون احساسی رو میکنه که تو عالم واقعی بارها براش اتفاق افتاده.
.... یه عزیزی که وبلاگ نویسه و شاعر و خواننده شعرام. یه دوبیتی تو جواب دوبیتیهام سروده که خیلی به دلم نشست و من اونو از طرف اون عزیز تقدیم می کنم به ادب دوستای وبلاگی:
چرا تنهاییت را دوست داری
کنارش با غمت دل می سپاری
به چشمانت قسم دیدم شبانگاه
تمام لحظههارا میشماری
تا بعد....