...دلم تنگ است. احساس میکنم انرژیام روبه اتمام است. فکر میکنم از منبع انرژی دور افتادهام. نمیدانم دچار چه نفرینی شدهام. دقیقهها و ساعتها به سختی میگذرند. سکوتم بلندتر از فریاد است و خنده هایم بی محتوا و تهی شدهاند. گاه حتی سر کلاس تمرکزم را از دست میدهم...
...دیروز برای گرفتن انرژی تلفن زدم ولی جواب سلام من قطع شدن تماس بود. احساس کردم عزیزترینم را رنجاندهام. دنیا در نظرم تیره و تار شد. دستهایم می لرزید. خدایا چه گناه ناخواستهای مرتکب شدهام که سزاوار چنین مجازات سختی باشم. از خودم بدم میآید، به حدی که حتی برای مرتب کردن سر و وضعم به آینه نگاه نمیکنم و از دخترم مریم میخواهم که گزارش سر و وضعم را به من بدهد.
...باید به حضرت رضا پناه ببرم. هر وقت اینطوری میشوم تنها جایی که آرامم میکند حرم مقدس آن بزرگ است. نمیدانم شاید به همین زودیها بروم. دو سال پیش بود که اتفاقی قسمت شد و رفتم و تمام رنجهایم را جا گذاشتم و با مخزنی پر از انرژی بازگشتم. بعد از نوشتن این دوبیتی در حرمش، احساس سبکی کردم...
از سر سودایی خود شکوهها دارم رضا
کن نگاه از روی لطف بر چشم خونبارم رضا
آنچنان آتش گرفته هستیام از مهر او
کی گذاری مرهمی بر جان بیمارم رضا
امیدوارم امسال سال پربرکتی باشه برا همه منتظرم که به کلبه درویشی من هم سری بزنی
من که واقعا ناراحت شدم امیدوارم که زودتر مشکلاتتون حل بشن اما امید تنها چاره ی بیچارهگی های ما ادما و توکل که شما با احساسات خوبتون اینارو به امام همهی ما ابراز کریدن من که از در خونش دست خالی برنگشتم (تاحالا)و شما هم مطمئنم که دست خالی بر نمیگردیت راستی مر۳۰ از نظرت اره شما هم راست میگید هر کی تجربه های خودشو میگه اما یه سوال دارم (اگه فوضولی نباشه )شما ازوداج کردین و چطوری باهاش اشنا شدی و در کل تجربه ی شما چیه؟
وبلاگت زیباست.
امیدوارم هر چه زودتر قسمت بشه...
استاد...نگرانم کردید..چی شد آخه..؟
سلام مهربون. دربا نشست بر لب ساحلو نفس کشید. بی اعتنا و بی حوصله حتی نمی شنید. *** بیچاره موجها به چه سادگی غرقه نگاهه ابیش شدند. من شاه ماهی هستم در پسین گاهان به هنگام درو در بی مثالها همچون چشمانه تو.
ساله دریا جون مبارک. منتظرتم. دیر نکنی.
سلام استاد!
استاد واقعا بسیار زیاد مغلوب شدیم!!!!!
جیگرم خون شد.....
مردم.....
می خواهم خودم را بکشم.....
الان روی پشت بام هستم....
چاقو تو دستام.......
منو بگیر....
اومدم...