دانشجوی شاعر اسم شعرمو گذاشت فراغت حالا شعرو مینویسم خودتون قضاوت کنید و اگه قابل دونستید نظر بدید:
روز و شب
موشهای سفید و سیاهی هستند
که سرنوشتم را میجوند
زیباترین روح پرستشم
دور از من
به سرنوشت خویش میاندیشد
و من
به همان اندازه که از او دورم
از خدا دور میشوم
ریسمان اتصال من به خدا میپوسد
در این لحظههای لاک پشتی
بدون پرستش
چگونه توانم زیست
چگونه توانم مرد
خدایا
دعا نمیکنم
التماس میکنم
عشقی دردی آتشی یا دلتنگی
که در پناهش
زیباترین مرگ را تجربه کنم
اردیبهشت ۸۲
متاسفانه مصراعها موقع دیدن سرجای خودش نیست و این یه مقدار به مطلب لطمه میزنه.
چرا باید در پناه درد و غم ؛مرگ رو تجربه کرد؟؟؟مرگ اینقدر زشته؟؟؟مگه نمیشه با همون عشق و خوبی مرد؟؟؟نمیشه بدون اینکه به کسی زحمت بدیم بمیریم؟؟؟
تشبیه موشها خیلی قشنگ بود و همچین زیباترین روح پرستشم و هم چنین بدون پرستش ... .
خیلی قشنگ بود ولی فکر می کنم خیلی از واژه ها رو گم کرده بودی. بازم می گم خیلی قشنگ بود. مخصوصا در مورد تناقض هایی که به کار بردی. در مورد اینکه از خدا دور می شی اما بازم از اونه که چیز می خوای و التماس می کنی.
اما سعی نکن زیاد بری تو حال و هوای شعر گفتن. برای من که همچین چیز خوبی نبود.
قبل از اینکه رفع زحمت کنم یه سوال ازت داشتم. محمد جان چرا توی وبلاگ سامولیک از نام دریا استفاده می کنی؟؟؟
موفق باشی و خوشحال
از لطفت ممنون.
نگفتم درد وغم گفتم عشقی دردی آتشی یا دلتنگی. این واژهها در ارتباط با هم معنی پیدا میکنه نه تنها.
دریا یه جور امضاست یا شایدم تخلص مثل شهریار ممدجون رهگذر و غیره.
چون دو بار تعریف کردی منم دوبار میگم از لطفت ممنون.
سرافراز باشی و سرزنده.
لطف کردین استاد
سرافراز شدم موضوع نوشته تون رو این گزاشتین
این فاصله بین بیت ها به خاطر این هستش که تو ورد نوشتین و پیست کردین اینجا.
راستی شعرتون هم بدک نیست ولی شما چرا اینقدر تاریک فکر می کنید؟؟
همیشه تو صحبت هاتون هم یک جور سیاهی هست.
موفق باشید و حق یارتون
انجام وظیفه بود.
دریا هستم نه استاد.
تو ورد ننوشتم مستقیم نوشتم ولی جایگاه مصراعهارو نمی تونم فیکس کنم و میاد سر خط. اگه میتونی کمکم کن. ممنون میشم.
مقدمه کتاب کویر علی شریعتی رو بخون.
در این باره یک لاگ مفصل خواهم نوشت.