... اومدم یزد دنبال یه کار ضروری شایدم از ترم دیگه درس وردارم اینجا......... تا ببینم! غرض اینکه یکی از دانشجوهای گلم به اسم غزال یه کتاب معرفی کرد که مدتها در آرزوش بودم.
.... سرگذشت و آرای
شهابالدین سهروردی به صورت یک رمان زیبا به قلم
یحیی یثربی..... کولاک کرده بابا.....اسم کتاب هست
قلندر و قلعه...کتابو با خودم آوردم هر وقت فرصت شد بخونم ولی دارم تمومش میکنم از دیشب تا حالا کارمو ول کردم چسبیدم به این. چیکار کنم انگار گمشده مو بعد از سالها جدایی پیدا کردم.
....قسمتاییشو میآرم:
.... از آنجایی که ایستاده بود آتش آتشدان به خوبی دیده میشد. چهره سیندخت را در روشنایی شعله آتشدان دید.....چشمها آتشکدهای بودند که آشکارا روشنایی و حرارت آنها افق تا افق گسترده بود. سایه مژگان سیاه و بلندش در پرتو شعله خطوط سیاهی را می مانست که صف مژگان را به محراب ابرو پیوند می داد.
انبوه گیسوان رها شده بر دوشش نشانی از ظلمت انبوه و پرپیچ و خمی بود که روشتایی و رهایی را در حصار داشته باشد!.....به سوی یحیی حرکت کرد. یحیی چون احساس کرد که به سوی او میآید کمی کنار کشید و به دیوار راهرو تکیه زد.سراپایش التهاب و بیقراری بود. صدای گامهای سیندخت را همزمان با صدای تپش قلب خود میشنید...... سیندخت وارد راهرو شد. یحیی مانند تکه چوبی خشک نقش زمین شد....
تا بعد......
محمد عزیز سلام ..
زیبا و دلنشین بود ...
و ما همچنان بی قرار ......
ارادتمند
سلام دوست خوبم..ممنون از اینهمه لطفت..خوش به حالت..اینقدر دلم یه کتاب حســـــــــــــابی میخواد ..خیلی وقته کتاب نخوندم
احوال داش ممد ؟
زیبا بود . یزد خوش بگذره .راستی می دونی نگارعزیز( cheshmetodeleto) رفته سفر ؟ یه سفر طولانی . براش آرزوی موفقیت می کنیم
سلام دوست جون .
تو متنهای دیگت هم قسمتهایی از این کتابو بنویس . خوب ؟؟؟
خوش و خرم باشی .علی ...............
سلام
متن جالبی بود
نمیدونم چرا بی اختیار یاد عشاق قدیمی افتادم
هرچند نه تابحال این کتاب رو خوندم و نه میدونم اصلا ارتباطی به تصور ذهنی من داره یا نه
بهر حال زیبا و جذاب بود
شاداب باشی
سلام......خسته نباشید استاد.......ساحل..تنها...!!!
درود بر دریای بیکران
امیدوارم لحظات زندگیتان سرشار از عشق باشد