روز دوم ماه رمضون یه نفر تو اینترنت دنبال وقت اذان صبح میگشت که اتفاقی از وبلاگ من سر درآورد. دو روز بعد که on بودم یه پیغام ناشناس اومد رو chat که بعد معلوم شد همونه و این باب یه دوستی دیجیتالی رو باز کرد. دانشجوی رشته Multimedia تو یکی از شهرهای آلمانه. روحی با صفا و سینهای پر از درد داشت.
این شعر سفید رو برای اون گفتم:
در شبی پاییزی
و سرد
در جستجوی سحرگاه
پیامی به گرمی مرداد آوردی
سینهات مالامال از رنج
زخمی از نامردمیها
اینک منم
آماده برای به دوش کشیدن
رنجهایت
سینه ام گنجینهایست صبور
ولی نه از سنگ
از بلور
به سرایم خوش آمدی
دوست مهربان ۱۴/۸/۸۲
خانه
تا بعد.......