زیر برگهای خشکو زرد تمام طرامت بهار را جا گذا شته ام اما امید را روی بلند ترین شاخه درخت به انتظار نشسته ام ونمی گذارم بادها و طوفانهای روزگار بزرگترین داراییم امیدم را از من بگیرد
[ بدون نام ]
پنجشنبه 27 آذرماه سال 1382 ساعت 05:57 ب.ظ
(بعداز مرگ آزادیست.)
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام....
قشنگ بود.....
محمد مهربانی سلام!
و ما هم به تمنای نگاهی
تا چراغ سبزت
ما را به اوربیتال مهرت
راه دهد
که انجاست بهشت لحظه های مستی.
ارادتمند
برگهایی که جمع می شوند . شعرهایی که بغض می شوند و فرو خورده می شوند .
سلام...و چه زیباست پنهان کردن باران زیر باران !
پیداش کر دی؟
salam
ostad ostada khobi?
baba in ajab shere bood
kheyli hal kardam
tamana
kalameye zibaiist
;)
سلام دوست من
راستی شعرها رو از خودت می نویسی یا؟
موفق باشی؟
سلام محمد عزیز
محمد پر مهر
محمد بااحساس...
بین خودمان بماند...
من نیز آنروز اشکهایم را با باران پیوند دادم
مبادا چشمهایش ببینند...
...
سلام
من نتوانستم از ان جلسه عکس گیر بیاورم . شرمنده.
زیر برگهای خشکو زرد
تمام طرامت بهار را جا گذا شته ام
اما امید را روی بلند ترین شاخه درخت
به انتظار نشسته ام
ونمی گذارم بادها و طوفانهای روزگار بزرگترین داراییم
امیدم را از من بگیرد
(بعداز مرگ آزادیست.)