اون روز برای کار دیگهای رفته بودم، حتی نمیدونستم اون اونجاست یا نه ولی از پیچ بیرون ساختمون که اومدم انگار منو دید چون یه جور دستپاچگی تو رفتارش دیدم. به طرف یه ماشین رفت.
من رفتم تو ساختمون دنبال کارام ولی بچه ها که منو میدیدن انگار هر کدوم یه دنیا حرف برای گفتن داشتن. روی پلهها با دو تا از بچهها وایساده بودم که دیدم اومد و رد شد انگار که منو ندید ولی یه حسی بهم میگفت میخواد منو ببینه نمیدونم شاید هم اشتباه میکردم.
موقعی که برمیگشت از پله ها اومد بالا واز کنارم رد شد...
- سلام استاد
- سلام ... حالت خوبه.
- مرسی.
همه بدنم گرم شد و همه اونچه گذشته بود مثل اینکه با دور تند یه فیلمو ببینی یه لحظه اومد تو نظرم.
... کاش کنترل دوست داشتن دست خودمون بود. اونوقت شاید زندگی رو میشد یه جور دیگه طراحی کرد.
... شاید....کاش...
تا بعد...
http://daryayedarya.persianblog.com آپدیت شد
سلام ـ عیدت مبارک ـ موفق باشی ـ مخلصیم
سلام.....خوبی ؟.....
موفق باشی......
موفق باشی
بعضی وقتا این غرور لعنتی...!
سلام دوستم
من فکر می کنم دوست داشتن رو بشه کنترل کرد
سعی کنیم
سلام استاد...
شاید...کاش...پیروزباشی