یه اتفاق ساده !



اون روز برای کار دیگه‌ای رفته بودم، حتی نمی‌دونستم اون اونجاست یا نه ولی از پیچ بیرون ساختمون که اومدم انگار منو دید چون یه جور دستپاچگی تو رفتارش دیدم. به طرف یه ماشین رفت.

من رفتم تو ساختمون دنبال کارام ولی بچه ها که منو میدیدن انگار هر کدوم یه دنیا حرف برای گفتن داشتن. روی پله‌ها با دو تا از بچه‌ها وایساده بودم که دیدم اومد و رد شد انگار که منو ندید ولی یه حسی بهم می‌گفت می‌خواد منو ببینه نمی‌دونم شاید هم اشتباه می‌کردم.

موقعی که برمی‌گشت از پله ها اومد بالا واز کنارم رد شد...


- سلام استاد

- سلام ...  حالت خوبه.

- مرسی.


همه بدنم گرم شد و همه اونچه گذشته بود مثل اینکه با دور تند یه فیلمو ببینی یه لحظه اومد تو نظرم.

... کاش کنترل دوست داشتن دست خودمون بود. اونوقت شاید زندگی رو می‌شد یه جور دیگه طراحی کرد.

... شاید....کاش...


تا بعد...



http://daryayedarya.persianblog.com    آپدیت شد
نظرات 7 + ارسال نظر
طلب وصل دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:08 ق.ظ http://rv.persianblog.com

سلام ـ عیدت مبارک ـ‌ موفق باشی ـ مخلصیم

گیتی دوشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:55 ق.ظ http://katayon.persianblog.com

سلام.....خوبی ؟.....
موفق باشی......

ناز خانوم سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:33 ق.ظ http://nazkhanum.blogsky.com

موفق باشی

عاطفه سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 04:36 ق.ظ

بعضی وقتا این غرور لعنتی...!

رضا سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:21 ق.ظ http://arman66.blogsky.com

سلام دوستم
من فکر می کنم دوست داشتن رو بشه کنترل کرد
سعی کنیم

الهه سه‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 01:34 ب.ظ http://elikoochooloo62.persianblog.com

سلام استاد...

فروزان و باران پنج‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:16 ق.ظ http://forouzan.persianblog.com

شاید...کاش...پیروزباشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد