نیلوفرم، درخت تنومندی بودم. وقتی اومدی اجازه خواستی کنار پای من
سبز بشی، من از این همه صداقت و بی ریایی خوشم اومد. تو سبز شدی و شاخههاتو به تنهی من پیچیدی و بالا اومدی و هر روز زیباتر و جذابتر شدی ومن تکیهگاهی بودم که از تماشای تو و کمک به تو احساس غرور و شادی میکردم.وقتی رشدت کامل شد، گل دادی و پر از گلهای زیبا شدی. اونقدر زیبا که رهگذرا دیگه منو نمیدیدن چون زیبایی تو چشماشونو خیره میکرد.
حالا من به زیبایی تو نیاز دارم و تو به استحکام من و اونقدر به هم وابسته شدیم که میشه گفت عاشق هم شدیم.
ما از با هم بودن هیچوقت خسته نمیشیم، هیچوقت...
تا بعد...