دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

زندان !


در تنگنای بودن

نفسها چه بیچاره‌اند

شبها چه بلند

و روزها

سرگشتگی را تکرار می‌کنند

نمی‌دانم

از کدام خرابه می‌آیم

که کاهگلهای رسوایی تمامی تنم را آلوده است

در این زندان شهر

که دیوارهایش از جنس هواست

حیرانی موهبتی است

و محبت

واژه‌ای است که با آن افسانه می‌سازند






تا بعد...

بهترین راه !



نفسهایت

چه غم انگیز

بر هجران اشک آلودم

                                مرثیه خواندند.

در باورت نمی‌گنجد

روزهای شبوارم

لحظه‌های با تو بودن را

در وجود دریا

                    می‌آزماید

و صبر

این خصلت خدایی

آتشی است بر تن خسته‌ام

و مرگ

بهترین راه برای

رهایی



تا بعد...

برگ خزان !


مثل اینکه باید خودمو برای یه دوره‌ی هجران طولانی آماده کنم...



به رهی دیدم برگ خزان

پژمرده ز بیداد زمان

                                کز شاخه جدا بود.

...






تا بعد...