تک بیت!




بهشت من لحظه‌ای‌ست که با تو هستم ای گل

ز ساغر وجودت همیشه مستم ای گل


۱۲/۹/۸۲
مرکز آموزش عالی کشاورزی


تابعد...

اتم!



وقتی

در ابر الکترونی مهرت

مرا جای دادی

دیدم

الکترونها

                   چقدر شیدا

به دنبال هسته‌ی وجودت

                                     سرگردانند

                                    
                            ۱۱/۹/۸۲
                     غرفه وبلاگنویسان
               

   تا بعد....

سفر به ماورا !



... داستان چاپ نشده زیاد دارم. نمی‌دونم عمرم کفاف بده همه‌شو به انجام برسونم یا نه ولی هنوز نوشتن دوست همیشگی شب‌زنده‌داریهامه و این شبا یه داستانو شروع کردم و چون زیاد طولانی نیست شاید یه روزی تو وبلاگ بذارمش. پاراگراف اولشو میارم و منتظر نظراتون میمونم:


<از کجا باید آغاز کنم؟ نمی‌دانم. گویی در یک فضای سورئالیستی و خارج از بعد زمان و مکان به
سر می‌برم. نمی‌دانم این وضعیت را چه بنامم؟ آیا «طیران ارض» عارفانه است یا بر اساس

«قانون نسبیت اینشتین» با سرعت نور حرکت می‌کنم و و زمان تعریف دیگری پیدا کرده است.

در این چهل روز بقدری وقایع پشت سر هم و بی‌وقفه برایم روی داده‌اند که تقدم و تأخر آنها را

فراموش کرده‌ام و اگر بر نوشته‌هایم تاریخ نمی‌زدم ترتیب آنها نیز یادم نمی‌ماند. حال اگر

نوشته‌هایی که در پیش رو دارید، فراواقعی به نظر می‌رسند به خاطر غیر واقعی بودنشان

نیست بلکه به خاطر این است که در یک فضای انتزاعی نگاشته شده اند.>


تا بعد.....