خداحافظی فربد عزیز اونقدر سخت بود که هنوزم چشمام حتی از پشت عینک همه جارو خاکستری میبینه.
*******
۱۴ خرداد
دانشجو بودم. آنروز قرار بود سخنرانی علمی داشته باشم. شب قبل خودم را آماده کرده بودم. اسلایدها را به ترتیب در شانه اسلاید گذاشته بودم. صبح بیخبر از همه جا سوار سرویس شدم . ساعت ۵/۷ به در دانشگاه رسیدم. صدای اخبار رادیو را نگهبانی دانشگاه بلند کرده بود. از لرزش صدای گوینده فهمیدم چه شده چون چند روز بود که در بیمارستان بود. زانوانم قدرت حرکت نداشتند. همانجا نشستم.
واقعا دوستش داشتم. نه بخاطر افکار دینی و سیاسیاش که بخاطر سادگی پاکدامنی و صداقتش. باور داشتم یکی از مصداقهای من المومنون رجالا صدقو... است. حالم که بهتر شد به سمت خانه راه افتادم. آنروز چند دوبیتی از ذهنم سر زد که فکر می کنم قشنگترینشون این بود:
سجاده عاشقانهات تنها ماند
داغت به دل سرو و شقایقها ماند
غم بذر صد افسوس به هر جا پاشید
ننگ ابدی به دامن دنیا ماند
********
۱۵ خرداد
سالروز طلوع قدیس
باور کردنی نیست اینهمه صفات انسانی در یک نفر جمع بشه. یک روز بهش گفتم چه مجرد باشی چه متاهل چه ایران باشی چه کانادا ویا هر جای دیگه بدون که میپرستمت به معنی واقعی کلمه. سرخ شد و گفت این حرفا رو که میزنی احساس گناه میکنم.
معبودم تولدت مبارک