دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

نمیدونم!

پاسخ من یک اسکناس سبز بود. نمیدونم دستمزد نوشتم بود یا قیمت پشت جلد کتاب. به هر حال سرم کلاه رفت چون پول من اصلا تا نخورده بود و دو روز هم لای دیوان حافظ نگهش داشته بودم. خوب دیگه هر چقدر هم که زرنگ باشی یکی پیدا میشه که سرت کلاه بذاره.

ساعت سه تو دانشگاه جلسه دارم ناهار هم میل ندارم بخورم حوصله مفصل نوشتنم ندارم .

لاگ بعدی در باره رابطه سیاهی و هنره.

همه رو به خدا میسپرم. خداحافظ.

والا چی عرض کنم!

بای ذنب قتلت.

ولی

ان مع العسر یسرا.

ممنونم رهگذر

دانشجوی شاعر اسم شعرمو گذاشت فراغت حالا شعرو مینویسم خودتون قضاوت کنید و اگه قابل دونستید نظر بدید:



روز و شب

موشهای سفید و سیاهی هستند

که سرنوشتم را می‌جوند


زیباترین روح پرستشم

دور از من

به سرنوشت خویش می‌اندیشد

و من

به همان اندازه که از او دورم


از خدا دور می‌شوم


ریسمان اتصال من به خدا می‌پوسد


در این لحظه‌های لاک پشتی

بدون پرستش

چگونه توانم زیست

چگونه توانم مرد

خدایا

دعا نمیکنم

التماس می‌کنم

عشقی دردی آتشی یا دلتنگی

که در پناهش

زیباترین مرگ را تجربه کنم


اردیبهشت ۸۲




متاسفانه مصراعها موقع دیدن سرجای خودش نیست و این یه مقدار به مطلب لطمه میزنه.