دریای دریایی
دریای دریایی

دریای دریایی

روز خدا




در آن روز

بر قله عشق رسیدم

و دیگران

چقدر کوچک بودند.

در آن لحظه غرور

در کنارم بود

با چشمانی خیس

با نگاهی مشتاق

و زبانی سرد

*******

خدا را سپاس برای

اینهمه زیبایی

اینهمه عشق

که در من دمیده شد

چون روح خدا در کالبد آدم

نیمه مرداد

سالروز پروانگی‌ام

برایم

روز خداست

دعایم

خدایا او را برایم نگهدار

تا با او نفس بکشم

تا با او زندگی کنم


۲۰ مرداد ۱۳۸۰

موسسه تحقیقات جنگلها و مراتع

تثلیث مقدس

کسی به درستی نمی‌داند میوه ممنوعی را که آدم و حوا خوردند چه بود. آگاهی علم اراده یا عشق ولی هر چه بود هبوط را در پی داشت و هبوط یعنی جدایی انسان از اصل خویش و سرگردانی و حیرانی‌اش روی زمین. و این هجران باعث احساس تنهایی و از خود بیگانگی‌ دائمی‌اش شد. به قول اریک فروم اگر انسان می‌دانست که هنگام خارج شدن از رحم مادر به کجا پا می‌گذارد از شدت وحشت می‌مرد.

انسان برای گریز از تنهایی به عشق پناه می‌برد. عشق مفهوم مقدسی که از ابتدای بشریت و آغاز حیات انسانی جزئی از وجود بشر بوده است ولی برسر مصداقهای آن چه بسیار جدلها که نشده است و چه بسیار مکتوباتی که بر جای نمانده است.

آدم این موجود الهی که حتی مقامی بالاتر از فرشتگان دارد و این مقام به خاطر داشتن آزادی و اختیار در این جهان است و عشق که لازمه وجودی اوست در یک فرایند تاریخی متکثر می‌شود و افکار و اندیشه‌های متعددی پیدا می‌کند. میل به زندگی جمعی باعث می‌شود به مرور حکومتهایی شکل بگیرند و رفتار و فلسفه و افکار حاکمان اشکال مختلف حکومتها و نظامهای سیاسی و اجتماعی را شکل می‌دهد.

انسان سرگشته بدنبال استقرار تثلیث عشق و عدالت و آزادی تن به سیطره حکومتها می‌دهد و حکومتها برای بقا و پایداری خود عشق و عدالت و آزادی را به زنجیر می‌کشند و یا از محتوای واقعی خود تهی می‌کنند و این چرخه تاریخی همچنان ادامه دارد.

انسانهای باشعوری که تحمل چنین ستمی به این تثلیث مقدس ندارند یا گرفتار قهر و غضب حکومتها هستند و یا برای تسکین رنج درونیشان و آموزش مفاهیم ناب و اصیل سه راس این مثلث به انسانهای دیگر به هنر روی می‌آورند. هنر فریادی است که انسان دور مانده از اصل خویش برمی‌آورد تا انسانها را مجددا به بهشت فرا خواند. شاید اگر عشق و عدالت و آزادی به قربانگاه نمی‌رفتند هنر به این عظمت و بالندگی به وجود نمی‌آمد.

پس هنر رنجنامه درد فراق و هجران آدمی از اصل خویش است. این است که هنر اصیل و ناب(نه هنر سفارشی و تجاری) بیانگر ستمی است که به انسانیت و منشور آن رفته است. به همین دلیل است در کارهای ماندگار هنری چه نقاشی چه شعر چه داستان چه فیلم و چه تئاتر رد پای این رنج دائمی به چشم می‌خورد و هر هنر مندی که این رنج را بهتر بیان کند و مفاهیم عشق و آزادی و عدالت را شفافتر تبیین کند بزرگتر و فرهیخته تر است. اشعار حافظ مولانا و سعدی و سایر بزرگان ادبی سرشار از رنج و درد و فراق است و آرزوی وصل:

حافظ: آنها که خاک را به نظر کیمیا کنند
ایا شود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند

سعدی: تا خبر دارم ازو بی خبر از خویشتنم
تا دم مرگ زمن آواز نیاید که منم

پیرهن می‌بدرم دم بدم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم

مولوی: وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم

جان سپاریم دگر ننگ چنین جان نکشیم
خانه سوزیم و چو آتش سوی میخانه شویم

نمایشنامه‌ها و اشعار شکسپیر و مولیر و غزلیات گوته پر است از فریاد و آرزوی رهایی و پرواز به سوی معبود. نقاشیهای قبل و بعد از رنسانس و نقاشیهای مدرن امروز جملگی یک سخن برای گفتن دارند هرچند به لحاظ مکتب و تکنیک بسیار متفاوتند. در سینما به فیلمهایی مانند زیبایی آمریکایی بهشت و زمین فارست گامپ یا چشمان بازبسته می توان اشاره کرد.

بعضی از هنر مندان برای بیان رنجنامه خود به طنز روی میآورند. در ادبیات ما عبید زاکانی و علی اکبر دهخدا و در عالم سینما به چارلی چاپلین می‌توان اشاره کرد. طنز رنجنامه تلخی است که از شدت تلخی خنده بر لب می‌آورد.

در فیلم عصر جدید چارلی چاپلین کارگری را می‌بینیم که در اسارت سیستم ماشینی کارخانه عاقبت توسط دستگاه بلعیده می‌شود و بعد مشاعر خود را از دست می‌دهد و همان نظام سرمایه‌داری که خود باعث وضعیت او شده به جرم اختلال در نظم عمومی زندانی می‌کند. جای جای فیلم پر از است از افه‌هایی است که وقتی عمیق می‌شویم نه تنها خنده‌مان نمی‌گیرد بلکه دلمان می‌خواهد به حال وروز انسان اسیر دست سرمایه‌داری زار بگرییم.

آری رهگذر و رهگذران عزیز از اینکه گاهی در حرفها یا نوشته‌هایم رگه‌هایی از سیاهی می‌بینی بخاطر این پیشینه تاریخی رنج بشر است. و شاید اشتیاق رسیدن به آنچه باید باشیم و فاصله آن با آنچه هستیم برونکردی به رنگ سیاه یا خاکستری داشته باشد. ولی داشتن چنین آرزویی باعث سفیدی روح انسان و درک صحیح از عشق می‌شود.


کلام اخر اینکه عشق فرایندی است ناخودآگاه برای رسیدن به اصل خویش. وقتی انسان تمامی ارزشها آمال و آرزوهای خود را در موجود دیگری جلوه‌گر می‌بیند عاشق می‌شود و عشق در فرایند تکاملی خویش تبدیل به پرستش می‌گردد و پرستش تلاشی آگاهانه برای جلب رضایت دوست:


یکی درد و یکی درمان پسنده
یکی وصل و یکی هجران پسنده

من از درمان و درد و وصل هجران
پسندم آنچه را جانان پسنده

خدا یارتان


۴ خرداد ۱۳۸۲

مرکز آموزش عالی کشاورزی










کاش


چشمهایش

                بر دامنه هستی‌ام می‌خرامد.
زبانش

             بر سریر روحم حکم می‌راند.

صدایش

          بر بلندای فطرتم اذان می‌گوید.

   دستانش

              نوازنده تارهای وجدانم

چه با شکوه

            می‌گریزد

و چه بزرگ

              پنهان می‌شود

                                       از عرصه خرد

زبانم معلم است

چشمهایم مشتاق

قلبم آینه

و پیشانیم شرمگین

کاش حنجره‌ام فریاد می‌زد

                                     دوستت دارم


                                              چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت
                                                        ایستگاه مترو