چقدر شما خوبید. شمارو میگم دوستای وبلاگی. از این همه لطفی که داشتین و دارین. در برابر این همه محبت من چی دارم عرضه کنم که لایق خاک پاتون باشه. تنها چیزی که میتونم به پاتون بریزم واژههاییه که از اعماق هستیم سرزده.:
دوستانی دارم
به سرسبزی جنگل
آبیتر از دریا
فراتر از زمان
سیمایی دارند زیبا
و
چشمهایی که نگران عاطفه بشریند
با آنها نان داد و ستد نمیکنم
عشقهایمان
از ورای کالبدهای پنهان
بیریا بیچشمداشت خدایی
و این شکرانهای است بر امانت الهی
دهم مرداد 1382
کرج
تابعد....
سالها پیش در دهم مرداد پسری به دنیا آمد که نامش را محمد گذاشتند. او به سه چیز عشق میورزید. خواندن، نوشتن و تدریس. و خدای سبحان با تمام محدودیتهایی که وجود داشت این سه را برایش فراهم کرد و او همواره خدایش را ثناگوست.
*************
سال گذشته وجود نازنینی که روز تولدم را میدانست زیباترین هدیه تولد در تمامی زندگیم را نثارم کرد. آن هدیه این بود:
سالها پیش که مژده دادند
چه کسی در ذهنش میگنجید که تو این چنین بی همتا
زنده گردانی دگربار یاد فرهادها را
و
تجلی بخشی چهره مکدر شده عشق را
دهم مرداد هشتاد و یک
آدم وقتی غرق کاره و تدریس و سخنرانی و تحقیق و مقاله و دانشجو و … میشه شاید یادش بره که دورو برش آدمایی هستن که کارشون خیلی ساده و پیش پا افتادهس ولی فکرشون خیلی بزرگه و عمیق و پختهس.
********
زیر محل کار قبلیم که وسط تهرون بود و وصفشو خوندین یه پاساژه که توش لوازم تحریر و کتاب و … میفروشن سر پاساژ یه سیگار فروش بساط داره که اسمش مش بایرامه. از اون ترکای اصیل و واقعی. میگفت از سال 1356 تا حالا اینجا سیگار میفروشه. خودش یه تاریخ مجسم از حوادث اجتماعی و سیاسیه. به قدری با جوونا و روشنفکرایی با افکار مختلف دوست شده و بحث کرده که دارای هوش و شم سیاسی فوقالعادهای شده. به قدری از اوضاع مملکت تحلیلای ناب و نو میده که آدم واقعا جلوش کم میاره. توی این چند سال یکی از منابع اطلاعاتی من مش بایرام بوده که واقعا خودمو بهش مدیون میدونم. مش بایرام علاوه بر تحلیلگر سیاسی بودن طبع لطیف و صدای قشنگی هم داره. یه روز بهش پیله کردم که یه چیزی بخون. زیر بار نمیرفت ولی من اونقدر سیریش شدم که قبول کرد…:
کوچهلره سو سپمیشم یار گلنده توز اولماسین یار گلنده توز اولماسین
ئیله گلسین ئیله گئتسین آرامیزدا سوز اولماسین آرامیزدا سوز اولماسین
یه دفه صداش قطع شد و وقتی صورتشو نگاه کردم دیدم اشک و بغض نمی ذاره بخونه. از اصرارم پشیمون شدم، صورتشو بوسیدم. وقتی اشکاشو پاک می کرد گفت:
موهندیس جان منی عاشیقلیق بو خراب قالمیش تهراندا دربدر ایلدی…….
دوباره صورتشو بوسیدم و زود جیم شدم تا اشکامو نبینه. ….. یاد ترانه مرضیه افتادم:
عاشقان را بگذارید بنالند همی