-
بهترین راه !
سهشنبه 5 آبانماه سال 1383 16:55
نفسهایت چه غم انگیز بر هجران اشک آلودم مرثیه خواندند. در باورت نمیگنجد روزهای شبوارم لحظههای با تو بودن را در وجود دریا میآزماید و صبر این خصلت خدایی آتشی است بر تن خستهام و مرگ بهترین راه برای رهایی تا بعد...
-
برگ خزان !
دوشنبه 4 آبانماه سال 1383 17:16
مثل اینکه باید خودمو برای یه دورهی هجران طولانی آماده کنم... به رهی دیدم برگ خزان پژمرده ز بیداد زمان کز شاخه جدا بود. ... تا بعد...
-
افطار !
دوشنبه 27 مهرماه سال 1383 22:21
میگشایم روزهام با حرمت چشمان تو میسپارم هستیام بر پاکی دستان تو هر چه میخواهی تو از دریای بیساحل بخواه هر چه دارم نازنینم گشته است از آن تو تا بعد...
-
بگو !
شنبه 25 مهرماه سال 1383 06:50
بگو ای محمد، پروردگار من شما را به عدل و درستی امر کرده و از شما خواسته در هر عبادتی رو به سوی او آورید و او را از سر اخلاص بخوانید که چنانکه شما را در اول آفرید دیگر بار به سویش باز آیید..... ای بنی آدم در سجدهگاهها زینتهایتان را از خود برگیرید، و بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خداوند اسرافکاران را دوست...
-
چکار کنه دریا...
یکشنبه 19 مهرماه سال 1383 10:56
چکار کنه دریا با معشوقی که وقتی سرزنش میکنه و تلخی، وجدانش آرومه و وقتی محبت در میون هست و وصل، دچار عذاب وجدانه... آیا این یه تصادفه یا تقدیر از قبل نوشتهی همهی دریاهاست؟ آیا... تا بعد...
-
میعاد با فروغ !
سهشنبه 7 مهرماه سال 1383 08:10
... تو زندگی آدم لحظههایی پیش میاد که اوج نیاز و وصل عارفانه است ولی متاسفانه تو اون لحظه قدرشو نمیدونه. لحظهای رو که سالها در انتظارش بوده و به امیدش زندگی کرده و اشکها ریخته، براش محقق میشه ولی به دلیل نامعلومی یه جور کرختی درش ایجاد میشه که روش نمیتونه تمرکز بگیره ... ... اون روز وقتی تو کوچه پس کوچههای دربند...
-
سلام پاییز !
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1383 20:27
این شعر و پارسال تو پاییز نوشتم و بخاطر یکی از عزیزام دوباره میارمش پاییز بر سرسرای وجودم قدم گذاشت چون عابری با پاشنههای فلزی بر موزاییکهای پیادهروی ضمیرم راه میرود پاییز! دوستت دارم چون در حضور تو رنگ نوشته هایم همرنگ خش خش برگهای خسته است و برای من هر سال تو آغازگر حس خدایی و عشق با تو آغاز می شود تا بعد...
-
قلب دریایی !
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 21:05
چشمهایت چقدر تماشایی است خندههایت پیام زیبایی است گه زبانت به جان زند آتش لیک قلبت همیشه دریایی است ۲۴/۶/۸۳ تا بعد...
-
تجدید عهد !
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1383 18:35
باز نشناسم سر از پا، باز عاشق گشتهام میخرم با جان هزاران ناز، عاشق گشتهام باز مستی برده از سر هوش و گشتم یار می ساقی و ساغر شدند دمساز، عاشق گشتهام ۲۲/۶/۸۳ تا بعد...
-
بعثت
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1383 16:37
اقرا باسم ربک الذی خلق... مبعث مبارک تا بعد...
-
پنجره !
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 14:25
پنجرهای رو به دریا پنجرهای رو به جنگل و انتظار جانکاه برای صدای زنگ ***** اتاقی محقر در ساحل شرمی مضطرب و نفسهای گرم دو شاعر ***** بارش برهنهی مهر بر تن عریان دریا و تجربهای تازه بعد از تولد تا بعد...
-
تولد فنا !
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1383 17:58
آمدی و دریا جوانه زد آمدی و محبت شکوفه کرد آمدی و فرشتهها پایکوبان آسمان رهایی را ستاره باران کردند تولدت مبارک فنا تا بعد...
-
تلاش !
جمعه 13 شهریورماه سال 1383 06:24
تو در تکاپویی دارم میبینم حس میکنم برایت رنج میکشم اما دوست نازنین باید بگویم با همهی قلبم باور دارم که جوانه خواهی زد قویتر، پرتوانتر و آگاهتر در گوشهای از قلبت حک کن وقتی در کورهی زندگی ذوب شدی برای آنچه آموختهای معنایی مییابی سو میچل تا بعد...
-
میلاد علی و روز پدر
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1383 01:38
میلاد علی، اسوهی عدالت خواهی یر رهروانش مبارک. ****** امروز رفتم سر خاک پدرم، یادم میاد وقتی از دنیا رفت خیلی بیقرار بودم ولی به خاطر مادرم و خواهرام که تکیهشون به من بود به روم نمیاوردم و این فشار مضاعفی روی اعصابم میآورد تا اینکه این دوبیتی رو نوشتم و اروم شدم و الان این دوبیتی روی سنگ مزارش حک شده: در سوگت ای...
-
تو مهمونی !
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 13:38
- محمد دائی، یه سوال داشتم. - بفرما تهمینه جون. - دائی به نطر تو عشق واقعیت داره یا افسانه و شعره؟ - وجود داره و افسانه و شعر زاییدهی عشقن. - آخه الان هر کی ادعای عشق میکنه آخرش از ... سر در میآره. - اگر پشتوانه و گرانیگاه عشق غریزهی جنسی باشه اون حس جفتیابیه نه عشق. این حس کم و بیش تو حیوونا هم هست. ولی اگر...
-
حرم !
شنبه 31 مردادماه سال 1383 10:24
چند روزی در حرم حضرت ثامن بودم: دعاهای خیسم بیوقفه میبارند بر وجودم بوسههایم چه نمناک بر پیکر فرشته میلغزند و پیشانیام با مهر مناجات میکند حاجتم پنجرهای برای پرواز معشوق روحم در آرزوی پرواز با او او که یگانه ترین است چون خدا در قلبم تا بعد...
-
بودن !
دوشنبه 26 مردادماه سال 1383 20:32
خاطرههای ورق خورده بر ثانیههای بودنم میبارد پرندهای کوچنده بر شاخههای احساسم لانه ساخته ... تا بعد...
-
مرهم !
دوشنبه 19 مردادماه سال 1383 16:43
نوازش انگشتانت، مرهمی بود بر زخمهای شانهام و نگاه عاشقانه و مهربانت نوشدارویی بود بر زخمهای کهنهی قلبم. تو نام مرا با آهنگی دلنشین آواز میدهی و من نام تو را از گلوگاه تنهاییام فریاد میزنم. خدای عشق شاهد است که تو و من چه بیریا و پاک، در کنار هم آرام میگیریم و معانی شگرفی از زندگی را تجربه میکنیم. تا بعد...
-
خجسته !
جمعه 16 مردادماه سال 1383 09:27
سالروز طلوع زهرا مبارک تا بعد...
-
تولد یک دریا !
دوشنبه 12 مردادماه سال 1383 05:29
دهم مرداد تولدم بود و عزیزترینم ( فنا ) یه تابلوی اسب، یه عطر و یه نوشتهی کوچیک بهم هدیه کرد که حقیقتا خودمو لایقش نمیبینم: کاش به یمن قدمت موهبتی عطا شود و دل زنگار گرفتهی ما یه هاتف آسمانی حق روشن گردد و راهها از بیراههها آشکار گردد دهم مرداد هشتاد و سه تا بعد...
-
سکوت !
دوشنبه 5 مردادماه سال 1383 04:20
سکوتت را چگونه معنی کنم وقتی چشمهایت بغض به خون نشستهات را فریاد میزند چشمهایت را چگونه معنی کنم وقتی لبهایت به یاد تردیدهای شبزده میلرزند ......................... .... تا بعد...
-
غم عشق !
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1383 10:53
غمی دارم توان گفتنش نیست رهی که مهلت پیمودنش نیست خداوندا چه سازد باغبان با گلی که رخصت بوییدنش نیست تا بعد...
-
...
شنبه 27 تیرماه سال 1383 17:05
غمی دارم توان گفتنش نیست ... تا بعد...
-
سلوک !
دوشنبه 22 تیرماه سال 1383 00:02
باز میآیی با همان عشوههای همیشگی همه باز خواهند دید که قلب دریا همچنان در اسارت توست **** این دلدادگی مقدس تنها راه رهایی دریاست و این سرنوشت محتوم برای همهی سالکان راه دوست از ازل نوشته شده است تا بعد...
-
بیا !
دوشنبه 15 تیرماه سال 1383 07:47
با قلبی کوچک اما مهربان روحی آزرده اما بزرگ دستانی زیبا اما بخشنده کلامی متین اما شیرین بیا تا دوبارهی بودنم را به رنگهای شاد بهار درآورم و تو را با آغاز عشق که پاییز است در آغوش بگیرم ... تا ابد دوستت دارم ، نازنین تا بعد...
-
عطر گیسو !
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1383 16:08
عطر گیسوانت چون نفس مسیح بر وجودم دمیده شد من در حسرت یک نسیم از انگشتانم شانه ساختم چقدر عاشق بودم وقتی به من تکیه کردی چقدر عاشق بودی وقتی در باور دریاییات تصویر مرا نگاشتی کاش... تا بعد...
-
نیلوفرانه !
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1383 00:34
نیلوفرم، درخت تنومندی بودم. وقتی اومدی اجازه خواستی کنار پای من سبز بشی، من از این همه صداقت و بی ریایی خوشم اومد. تو سبز شدی و شاخههاتو به تنهی من پیچیدی و بالا اومدی و هر روز زیباتر و جذابتر شدی ومن تکیهگاهی بودم که از تماشای تو و کمک به تو احساس غرور و شادی میکردم. وقتی رشدت کامل شد، گل دادی و پر از گلهای زیبا...
-
آیا !
دوشنبه 1 تیرماه سال 1383 17:01
آیا دیدین تا حالا کسی رو به خاطر عمل به وجدانش محاکمه کنن. حالا ببینین... آیا تا به حال دیدین مجازات یه نفر این باشه که از عشق محروم بشه به جرمی که گفتم؟ حالا ببینین... تا بعد...
-
احیاگر بزرگ !
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 23:39
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. تا یعد...
-
یک عاشقانهی عامیانه !
جمعه 22 خردادماه سال 1383 12:00
گفتم بیا یه شمع بشو تا من یه پروانه بشم گفتی میخوام خورشید باشم تو دنیا افسانه بشم گفتم بیا یه غنچه شو تا من برات یه برگ باشم گفتی تو راضی میشی که زودی اسیر مرگ باشم گفتم هوا آفتابیه بیا به سایهبون من گفتی میخوای آفتاب بره تو چشم مهربون من گفتم داره بارون میاد بیا یه چتر برات دارم گفتی که خیس میخوام بشم بارونو...