-
یه اتفاق ساده !
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 10:02
اون روز برای کار دیگهای رفته بودم، حتی نمیدونستم اون اونجاست یا نه ولی از پیچ بیرون ساختمون که اومدم انگار منو دید چون یه جور دستپاچگی تو رفتارش دیدم. به طرف یه ماشین رفت. من رفتم تو ساختمون دنبال کارام ولی بچه ها که منو میدیدن انگار هر کدوم یه دنیا حرف برای گفتن داشتن. روی پلهها با دو تا از بچهها وایساده بودم که...
-
تصمیم !
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 05:39
برای اینکه هر دو وبلاگ رو فعال نگه دارم تصمیم گرفتم از این به بعد شعر و داستان و هر چی که جنبه ادبی داره رو تو بلاگ اسکای بنویسم. http://daryadarya.blogsky.com و بحثای معرفت شناسی یعنی قرائتهای خودمو از دین، عشق، انسان و ... رو تو پرشین بلاگ بیارم. http://daryayedarya.persianblog.com . از همه عزیزایی که به هر کدوم سر...
-
چکار کنیم!
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 11:55
از بس این سایت اون سایت کردیم رومون نمیشه به دوستامون بگیم باز عوض شد. فعلا هر دو جا مینویسم ببینم چی میشه. http://www.daryayedarya.persianblog.com تا بعد...
-
صلیب !
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 13:28
هر پگاه بر عیسای آویخته از صلیب بوسه میزنم زیرا خود نیز مصلوبم به حلقه کوچکی که مرا به سلسله جنبان هستی پیوند زده است ۸/۱۰/۸۲ خانه تا بعد.....
-
طاووس !
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 20:56
بالهای کوچکی بر پاشنههای کفشم سبز شدند ولی تو چون طاووس - زیبای بی پرواز- چه با صلابت پرندگان در قفس را به تماشا نشستهای ۶/۱۰/۸۲ نمایشگاه بینالمللی تا بعد.....
-
زمزم!
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 16:24
باز بجای نماز آیههایت را میبویم باز بجای رفتن در هستیات پیدا میشوم باز تنم شعله میکشد و تمامی سلولهایم تو را فریاد میزنند ****** باز اشکهایت بر کف موزاییکی اتاقم چکید قطره هایی که زمزم وجود منند و شفای دردهای کهنهام پس ببار تا سجاده ام را بر آستان اشک تو بگسترم ۲/۱۰/۸۲ دانشگاه کشته شدن هزاران هموطن عزیز تو...
-
ویرانی !
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 17:16
چشمهای خیس من در حسرت احسان توست گونهی بارانیام بیتاب انگشتان توست هیچ میدانی که در خلوتگه شبهای من بادهی ویرانگرم محصول تاکستان توست؟ ۳۰/۹/۸۲ خانه تا بعد....
-
دین و سیاست !
جمعه 28 آذرماه سال 1382 14:40
....... - استاد، به نظر شما حکومت حق علی بود یا وظیفه علی؟ - بستگی به نوع نگاهت به تعامل بین دین و حکومت داره. - چطور؟ - خیلی سادهاست. اگه دین رو از حکومت جدا بدونی حکومت وظیفه اجتماعی و سیاسی علی بوده. ولی اگر این دو مقوله رو یکی بدونی یعنی اگه حکومت رو جزو لاینفک دین بدونی، اونوقت حکومت حق علی بوده. - ااااه! جواب...
-
جاده !
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 23:40
تا بر شانه خاکی جاده گام نهادیم بغضهای شکسته دوباره ترمیم شدند چقدر ایستادن زمان را دوست دارم وقتی صدای کودکانهات دقیقهها را تعبیر میکند چقدر غروب دلگشاست وقتی لبهای قشنگت مسیح را میستاید چقدر زندهام وقتی تو نفس میکشی چقدر عاشقم وقتی تو از دوست داشتن میگویی ۲۷/۹/۸۲ کرج تا بعد.......
-
گمشده !
یکشنبه 23 آذرماه سال 1382 03:19
- استاد، مممم میشه یه سؤال بپرسم؟ - بپرس. - تو رابطهتون با دانشجوها دنبال چی میگردین؟ - مممم....دنبال خودم. فکر میکنم همه آدما تو رابطهشون با دیگران همینطورن. نه؟ - نمیدونم استاد. تا بعد.....
-
smile !
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1382 06:34
From sunrise to sunset From sunset to sunrise I remember your voice I remember your eyes Not can believe that whole love and whole freedom embrace me When I pray in your presence I fly toward heaven and Christ smile me NOV 2003 darya به توصیه بعضی دوستان ترجمشو اضافه میکنم... لبخند! از طلوع آفتاب تا غروبش از غروب...
-
راه آهن !
سهشنبه 18 آذرماه سال 1382 09:48
دو نفر مانند خطوط موازی راهآهن در مسیر جاده زندگی قرار میگیرند. دو خط موازی که هیچوقت به هم نمیرسند ولی در کنار هم معنی پیدا میکنند. بینهایت قطعه آنها را به هم متصل کردهاند تا آنها همچنان موازی بمانند و قطارهای پر از مسافر را به مقصدشان برسانند. اگر روزی آنها به هم برسند دیگر هیچ قطاری از روی آنها عبور نخواهد...
-
تمنا!
شنبه 15 آذرماه سال 1382 05:10
در آن غروب دلتنگ در راهی سنگفرش از برگهای پاییز بخشی از وجودم نه تمامی وجودم میرفت - بیاعتنا و سبکبال- و من در تمنای یک نگاه اشکهایم را در باران پنهان کردم ۱۴/۹/۸۲ خانه تا بعد......
-
تک بیت!
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 19:31
بهشت من لحظهایست که با تو هستم ای گل ز ساغر وجودت همیشه مستم ای گل ۱۲/۹/۸۲ مرکز آموزش عالی کشاورزی تابعد...
-
اتم!
سهشنبه 11 آذرماه سال 1382 17:26
وقتی در ابر الکترونی مهرت مرا جای دادی دیدم الکترونها چقدر شیدا به دنبال هستهی وجودت سرگردانند ۱۱/۹/۸۲ غرفه وبلاگنویسان تا بعد....
-
سفر به ماورا !
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 21:05
... داستان چاپ نشده زیاد دارم. نمیدونم عمرم کفاف بده همهشو به انجام برسونم یا نه ولی هنوز نوشتن دوست همیشگی شبزندهداریهامه و این شبا یه داستانو شروع کردم و چون زیاد طولانی نیست شاید یه روزی تو وبلاگ بذارمش. پاراگراف اولشو میارم و منتظر نظراتون میمونم: <از کجا باید آغاز کنم؟ نمیدانم. گویی در یک فضای سورئالیستی...
-
گریزان!
جمعه 7 آذرماه سال 1382 13:54
چشمهایم در کوچه و خیابان به دنبال تو بود و تو گریزان از دیدگانم در وجودم خانه کردهای ۲۷/۶/۸۲ خیابان آزادی تا بعد.....
-
پرنده و دریا !
چهارشنبه 5 آذرماه سال 1382 14:12
پرنده به فکر کوچ بود شاید دریا را باور نداشت گفت: دریا زیاد دیدهام اکنون فقط میخواهم بدانم چرا؟ **** پرنده پرواز را عشوهگرانه میزیست و دریا گفته بود عاشق پرواز است او نمیدانست پرنده از ابلیس میترسد **** پرنده میخواست فقط بداند چرا؟ دریا گریست و نماز در محاق گم شد ۳/۹/۸۲ خانه تا بعد...... راستی، آرشیو دلنوشتهام...
-
فطر!
سهشنبه 4 آذرماه سال 1382 15:38
امسال روح من همزمان با فطر دچار انفطار شد. گناهی رو ترک کردم که سالها گریبانگیرم بود. خدا را شکر میکنم که به واسطه یه بنده پاک این خواستهمو براورده کرد....... حالا معنی شب قدر و فطر برام مفهوم و مصداق پیدا کرد. خدا توفیق بده بتونم گناهها و عادتای زشت دیگهمم ترک کنم . به امید اون روز..... عید فطر بر سالکان حقیقت جو...
-
خود کشی!
یکشنبه 2 آذرماه سال 1382 02:35
روشهای بسیاری برای خودکشی هست. کسانی که میکوشند جسمشان را بکشند، قانون خدا را زیر پا میگذارند. آنان که میکوشند روح خود را نابود کنند نیز قانون خدا را زیر پا میگذارند. هرچند گناهشان در دیدگاه آدمیان کمتر آشکار است. پائولو کوئیلو از کتاب <کناررودخانه پیدرا نشستم و گریستم> تا بعد......
-
کنایه!
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1382 23:36
آنی تو آن کنایهی مرموز که در نهفت عشق روان است. دانستنش ضرور، و گفتنش محال! تو .... ، آنی تو. * از ما گذشت باید به ابر بیاموزیم تا از عطش گیاه نمیرد. * باید به قفلها بسپاریم با بوسهای گشوده شوند بی رخصت کلید. نصرت رحمانی تا بعد.....
-
یک غزل دریایی!
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 18:41
عبادات همه عاشقای خداجو قبول. میخواستم بگم که حدود ده سال بود غزل نسروده بودم. فقط دوبیتی بود و شعر سفید. ولی دیشب با غزل آشتی کردم. امیدوارم خوشتون بیاد: در شب قدر تو بیفردا شدم با غمت آلوده غمها شدم در دیار گم شدنهای غریب مثل جنگل در خودم پیدا شدم در هبوط سرنوشت آدمی همچو آدم راهی دنیا شدم در شبانگاهی به رنگ چشم...
-
لیلهالقدر!
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 10:39
از پس دربدری این شبهای خسته از پسکوچههای دلتنگی طلوع کردی و من خستگی را با طراوت تو راندم در لحظههای سبز مثل باران بر تن خستهام باریدی آن روز رستگاری را با گیسوان بهاریات جشن گرفتم و اینک سمفونی عاشقانهام را با ترنم کلامت ساز میکنم کسی چه میداند در زیر آن مژگان نمناک دریایی نهفته است و دریا خاضعانه نامت را...
-
مرگ عدالت!
جمعه 23 آبانماه سال 1382 13:21
فرق هستی غرق خون است این زمان آسمان هم گریه دارد بی امان در عزای شمع جان افروز عشق تا قیامت اشک بارد چشممان ۲۳/۸/۸۲ ۱۹ رمضان خانه
-
لیلا !
چهارشنبه 21 آبانماه سال 1382 08:49
..................... - استاد، جزوه آمار منو میبینین؟ - بله.......مممم خوبه. تمیز نوشتی... - همهشو ببینین لطفا... - صبر کن ببینم..... اااااا اینا چیه؟ - درسایی که دادین........ خوب نگاه کردم. تمام حرفایی رو که لابلای درسام در باره تثلیث عشق و عدالت و آزادی زده بودم، تمیز و مرتب و کامل همراه با شعرایی که در...
-
مسیحای علی!
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 08:56
آمدند خیل ملائک به تماشای علی غرق شادی همه از غنچه زیبای علی شاهدان قدسی می نوشند از جام الست زنده شد جان جهانی ز مسیحای علی رمضان ۱۳۸۰ تهران
-
رستگاری!
یکشنبه 18 آبانماه سال 1382 14:54
................................. و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن خودداری روح سهراب سپهری
-
شب پر ستاره!
جمعه 16 آبانماه سال 1382 07:50
تو چون کبوتر به روی بام دلم نشستی چو قطرهای آب به تشنگی لبم نشستی نگاه خیسم در آن شب پر ستاره میدید که چون ستاره بر آسمان شبم نشستی ۱۶/۸/۱۳۸۲ خانه تا بعد....
-
در جستجوی سحرگاه!
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 19:11
روز دوم ماه رمضون یه نفر تو اینترنت دنبال وقت اذان صبح میگشت که اتفاقی از وبلاگ من سر درآورد. دو روز بعد که on بودم یه پیغام ناشناس اومد رو chat که بعد معلوم شد همونه و این باب یه دوستی دیجیتالی رو باز کرد. دانشجوی رشته Multimedia تو یکی از شهرهای آلمانه. روحی با صفا و سینهای پر از درد داشت. این شعر سفید رو برای اون...
-
و باز هم عشق....
دوشنبه 12 آبانماه سال 1382 21:10
امروز بعد از ظهر سر کلاس آمار و احتمالات........ - استاد ما یه احساسی داریم نمیدونیم عشقه یا یه احساس معمولی. چه جوری بفهمیم؟ - عشق برخواسته از فطرت انسانیه و هدفش تعالیه ولی احساس معمولی برخواسته از غریزه است و هدفش اشباع غریزه است. بشین کلاهتو قاضی کن و بدون خودفریبی ببین کدومشه. ..........راستی بچهها تمرینای...